چهل و نه

من دختر بی عرضه ای ام، ۲۰ سالمه  ولی هنوز بلد نیستم یه غذای خوشمزه درست کنم، نمی دونم چرا غذاهام بد مزه میشه ، روزهایی که من باید غذا درست کنم بابا ناراحته ! خاک تو سرم ، دخترای مردم از هر انگشتشون یه هنری میباره ولی من مثله خر می مونم!

 

 

و باز هم خاک تو سرم که چقدر من باید بدبخت و ایکبیری باشم که بعد از ۱۲۰ سال یکی از ضایع ترین پسرای دانشگاه ازم خواستگاری کنه اونم چه خواستگاری! واسم مسیج زده  میگه اگه سپاه پاسداران تحقیقاتشون در مورد شما انجام داد و به من اجازه داد منم از شما خواستگاری میکنم منم بهش گفتم برو گمشو!

دخترای مردم خواستگار دارن اونوقت من اینجوری! دیشب کلی غصه خوردم  به خدا گفتم یعنی من اینقدر بی شخصیتم که یه آدمی که واقعا از پشت کوه اومده باید به خودش اجازه بده ازم خواستگاری کنه اگه قرار باشه از این به بعد خواستگارام همه این مدلی باشن باید خودمو کنم زیر گل!

چهل و هشت

۱۱ روز به سختی گذشت، نمی تونم باور کنم که علیرضا مرده ۷ ساعت قبل از مرگش پیش ما بود. خالم آروم و قرار نداره دیگه تنهای تنهای تنها شده اون فقط همین یدونه گل پسر رو داشت.

 

علیرضا تو یه فرشته بودی که خدا دلش نیومد تو رو تو این دنیا نگه داره!

علیرضا ۲۲ ساله بود و بر اثر سکته ی قلبی رفت پیش خدا...

 

چهل و هفت

دیگه همین جا هستیم و می مونیم وقتی پسر خالم امروز صبح پیش خدا میره...

چهل و شش

دیگه یه لحظه هم نمی تونم تو این شهر بمونم فقط منتظرم نمره هامو بزنن تا یک ثانیه هم تو شیراز نمونم ۹۹٪ احتمال میدم که مشروط شم. این چند روز  رو فقط غصه خوردم و دعا کردم. به ذهنم رسیده که درس و دانشگاه رو رها کنم و برگردم بوشهر ،۲سال از عمرم رو تلف کنم و دوباره کنکور بدم تو شرایط بی نهایت بدی هستم یادمه پارسال همین موقع ها تو یکی از کافی نت های  شهرمون پست گذاشتم اما الان من تو شیرازم و صاحب اون کافی نت تو اون دنیا ... چند وقت پیش که رفتم خونه کلی پارچه ی سیاه رو در اون کافی نت دیدم و ...

هفته ی دیگه هم میرم سوئد و شاید هم کمی به دانمارک!