هفتاد و پنج
داشتم به اين فكر ميكردم اگه وارد هنر مي شدم شايد الان شرايطم بهتر بود و من شادتر بودم و كمتر تو فكر مي رفتم و كمتر حسادت مي كردم اما من الان ترم آخر رشته ي مديريت هستم حتي خانواده ام هم اهل هنر نيستن حتي دوستانمم علاقه ايي به رشته هاي هنريي ندارند و يا دوست پسري كه اهل شعر و ادب باشد واين براي من بد است . وقتي تو خوابگاه بچه هاي موسيقي يا گرافيك رو ميبينم واقعا از داشتن منش و رفتارشون و طرز تفكرشون لذت مي برم اونا واقعا از زندگي لذت ميبرن با وجود تمام مشكلاتي كه تو زندگيشون دارند.
اما من الان يك دختر ٢٢ ساله ام كه وقتي به افق هاي دور دست زندگيم نگاه ميكنم چيزه خاصي نميبينم حتي شوهر، اي كاش زندگيم وارد يك مسير خوب ميشد.
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۲ ساعت 0:19 توسط آیدا
|
در این وبلاگ سرگذشتم را به جا میگذارم.