صد و دوازده

سلام ، هفته ي آينده امتحانام شروع ميشه ، الان تو فرجه ها هستم و اومدم خونمون كه درس بخونم ولي هنوز هيچي نخوندم ، دلم به درس نميره ، همش تو فكرم و به خودم فكر ميكنم ، حال روحيم اصلا خوب نيست و همش چشمام پر از اشكه اينجوري بخوام ادامه بدم چيزي ازم نميمونه اما چه كنم هر كاري ميكنم كه يكم از اين حال در بيام نميشه كه نميشه. دلم به هيچي خوش نيست ، خسته شدم از بس سعيد رو تو واتس آپ چك كردم خودمم نميدونم چرا چكش ميكنم ، عادت كردم ، خيلي وابستش هستم هر كاري ميكنم نميتونم فراموشش كنم . يه نَفَر ميگفت اگه پسري دختري رو واقعا دوست داشته باشه ميره خواستگاريش ، اگه اينطور باشه پس سعيد منو دوست نداشته وقتي از اين زاويه بهش فكر ميكنم ميخوام رواني شم ، آخه چرا اينطوري داره با من رفتار ميشه چرا من بايد هميشه طرد بشم ، هميشه كنار گذاشته بشم ، من چجوري با اين موضوع كنار بيام ؟ وقتي پسر عمه ام منو نخواست چطور ممكنه يه آدم غريبه منو بخواد، يعني واقعا اينقدر من بدم؟ تا اين حد؟ دلم ميخواد شمارمو عوض كنم اگه اون منو دوست داشته باشه ميتونه شمارمو پيدا كنه ، من هيچوقت دختر مورد علاقه ي كسي نبودم،  هيشكي منو نخواست ، حتي يك نَفَر !

صد و يازده

سلام ، امشب شب تولدمه و من باز غمگين و مايوسم الان توي رخت خوابم خوابيدم و از شدت غم چشمام پر از اشكه ، دوباره ياد گذشته ها و اتفاقاي بد گذشته افتادم و از ناراحتي خوابم نميبره ، سعيد بهم پي ام داد و بهم تبريك گفت منم ازش تشكر كردم ولي هنوز پي ام منو نديده فكر كنم با دوستاش رفته باغ و نت نداره ، راستشو بخواين خوشحال شدم كه بعد از ٨ روز دوباره پي امشو رو گوشيم ديدم . امشب متوجه شدم كه محمد منو از فيس بوكش حذف كرده و ديگه جز فرنداش نيستم يخورده ناراحت شدم و بهم بر خورد و همينطور ياد پيمان افتادم و دوباره حس بدي تمام وجودمو گرفت ، نميدونم چطور بايد تحمل كنم اين همه غم رو ، اصلا نميتونم فراموش كنم و مثبت فكر كنم ، به خودم ميگم از پيمان نزديك تر مگه كيو داشتي كه تورو با حقارت تمام كنار گذاشت و يه دختر ديگه رو به تو ترجيح داد ، وقتي اون مثل يه آشغال با من رفتار كرد از آدم هاي غريبه چه انتظاري ميتونم داشته باشم ، واقعا چه انتظاري! خدايا تنها تويي كه از اين موضوع خبر داري و ميدوني من تو اين چند سال چقدر زجر كشيدم شايد هيچوقت صلاح نباشه چيزي كه من دوست دارم و دلم ميخواد اما كمكم كن كه بي تفاوت شم ، كمكم كن بتونم فراموش كنم!!!!

صد و ده

سلام ، چند روز پيش يكي از همكلاسي هام ازم خواست كه بيشتر با هم آشنا بشيم ولي چون من از تيپ و قيافش خوشم نيومد  قبول نكردم  ولي حالا كارم بهش گير افتاده و مجبورم باهاش در ارتباط باشم ، پنج شنبه قرار بود همه پروپزال هاشون آماده باشه و تحويل استاد بدن اما من پروپزال نداشتم  و حتي نميتونستم آمادش كنم  اگه هم  تا اون روز تحويل نميدادم نمرشو از دست ميدادم خلاصه اون فهميد كه من پروپزال ندارم بهم گفت ميتونم واست جور كنم اصلا نگران نباش منم خيلي خوشحال شدم  و ازش تشكر كردم اينجور كه خودش ميگفت پروپزال خيلي تاپي بود ،  تو اين برخوردهايي كه باهم داشتيم فهميدم  خيلي هم خنگ نيست و بيشتر از من حاليشه ، حالا تصميم گرفتم رابطمو در حد درس باهاش ادامه بدم چون ميتونه كمكم كنه ، خلاصه ميخوام كلي جزوه ازش بگيرم و پروپزالمو بدم اصلاح كنه و تحويل استاد بده ولي اجازه نميدم رابطشو از ايني كه هست بيشتر كنه.