صد و نه
سلام ، چهارشنبه سعيد رو براي اولين بار ديدم ، بالاخره بعد از يك سال كه با هم در ارتباط بوديم اومد شيراز تا همو ببينيم و حرفامون رو بزنيم و واسه هميشه همديگه رو ترك كنيم ، خيلي ديدار تلخي بود ، اولين و آخرين ديدارمون بود ، و در آخر با ناراحتي از هم جدا شديم و رفتيم پي سرنوشت خودمون. خيلي دلم براش تنگ ميشه چون خيلي دوستش داشتم ولي نبايد احساسي رفتار ميكردم بايد عاقلانه با اين موضوع برخورد ميكردم كه كردم هر چند خيلي سخته ، فراموش كردن سعيد خيلي سخته. نميدونم يعني سعيد هم دلش براي من تنگ ميشه ؟ يعني اون واقعا همونطور كه خودش ميگفت منو دوست داشت ؟ مهم نيست هر چي بود ديگه تموم شد ، از اين به بعد بدون سعيد ، بدون اينكه كسي تو فكرم باشه به زندگيم ادامه ميدم. واقعا تلخه.
+ نوشته شده در جمعه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 22:46 توسط آیدا
|
در این وبلاگ سرگذشتم را به جا میگذارم.