صد و سي و شش

سلام ، ديشب خالم بهم گفت همون خانمي كه من تورو براي پسرش معرفي كردم بهم پي ام داده و گفته يه قرار بذاريم كه منو ببينن ، منم به خالم گفتم بهشون بگه فعلا قصد ازدواج ندارم درواقع الكي گفتم چون ميترسيدم بيان منو ببينن و مثله اون قبليا خوششون نياد از من، تا الان سه تا مورد اينجوري داشتم كه اومدن منو ديدن و از قيافم خوششون نيومده و رفتن. به خودم گفتم اينم مثل هموناس مياد منو ميبينه و در اخر ميگه دختره زشت بود يا قدش كوتاه بود، بخاطر همين گفتم نه و خيالمو راحت كردم اگه اينبار هم اينجوري ميشد بدجور آبروم جلو فاميلام ميرفت و از طرفي خودم دوباره افسرده ميشدم، نميدونم كار درستي انجام دادم يا نه، از طرفي از پسره هم خيلي تعريف كرده بودن ، هم تحصيل كرده بود و هم از خانواده ي خيلي خوب اما پيش خودم گفتم ولش كن اينجوري خودم كوچيك ميشم ، ميسپرم به خدا همه چيزو هر چي اون بخواد.

صد و سي و پنج

سلام ، دو روز پيش علي تو اينستا بهم پيام داد و گفت : سلام اميدوارم كه حالتون خوب باشه ، باهات يكم حرف دارم... منم سريع به دوستم مريم كه در جريان ماجرامون بود گفتم و اونم گفت اصلا جوابشو نده ، راست ميگفت ، هنوز  وقتي ياد كارش ميوفتم  كه چجوري باهام رفتار كرد عصبي ميشم اون حتي حاضر نشد جواب تلفنم رو بده  و خيلي ناگهاني منو رها كرد، الان چه دليلي داره كه بخوام جوابشو بدم مگه چي ميخواد بهم بگه به قول مريم الان بهترين حالت اينه كه ميخواد ازم معذرت خواهي كنه چون از من بهتر گيرش نيومده تو اين مدت . اينم شانس منه ، مريم ميگفت اگه بخواد باهات باشه و تورو واقعا بخواد دوباره بهت پيام ميده و زنگ ميزنه ، منم همه چيزو سپردم به خدا هر چي اون بخواد همون ميشه ، راستي همون پسري كه يكي از فاميلامون منو بهش معرفي كرده بود براي ازدواج و اون از من خوشش نيومده بود امروز شنيدم كه نامزد كرده ، حتما با يه دختر خيلي خوشگل و قد بلند.