صد و سي

سلام ، ديشب اومدم شيراز و امروز رفتم دانشگاه ، بايد موضوع پايان نامم رو ثبت ميكردم كه نشد ، موضوع تكراري بود ، بايد يه موضوع ديگه رو انتخاب كنم ،  خودم كه نميدونم چطور موضوع و مقاله بيس پيدا كنم  بخاطر همين به يكي از همكلاسي هاي دوره ليسانسم كه خيلي زرنگ بود پي ام دادم و ماجرا رو بهش گفتم اونم قول داد كه واسم پيدا كنه و بهم بده ، وقتي ترم پنج بودم همين همكلاسيم بهم پيشنهاد ازدواج داد ولي قبول نكردم ، يادش بخير چه روزايي بود ، احساس ميكنم هنوزم يكم دوستم داره وگرنه بهم كمك نميكرد، خدا كنه استاد اين دفعه قبول كنه و سخت نگيره، خلاصه تا من پايان نامم رو كامل كنم كلي راه در پيش دارم .

صد و بيست و نه

سلام ، دختر داييم ميگفت تورو به يكي از آشناها معرفي كردم ، يكي از عكسامو هم ديدن و خوششون اومده حالا منتظر من هستن كه برم شيراز و از نزديك منو ببينن . خونواده ي سرشناسي هستن و پسره دكتراي طب سنتي داره البته اينطور كه تعريف ميكردن چون من هنوز نديدمشون، نميدونم خوششون بياد يا نه ، ما خونواده ي سرشناسي نيستيم و اينكه شايد منو از نزديك ببينن نپسندن چون عكسم خوشگل تر از خودمه ، دختر داييم ميگه قبلش برو آرايشگاه كه يكم خوشگل شي ، اگه ايندفعه هم خوششون نياد بدجور از خودم نااميد ميشم و دلم ميشكنه ، مامانم ميگفت اگه ميخواي بعدش آبغوره بگيري اصلا قبول نكن كه بيان چون امكان داره كه خوششون نياد، فعلا كه من نرفتم شيراز و خونمون هستم ببينم تا اون موقع چي ميشه شايد هم اصلا همو نديديم، خودم ازدواج به اين سبك رو نميپسندم و دلم ميخواد اون پسر خودش منو ببينه و به خانوادش معرفي كنه اما متاسفانه هيچوقت كسي از من خوشش نيومد.

صد و بيست و هشت

سلام ، هنوز كلاسام شروع نشده و من هنوز خونه هستم ، منتظرم آخر مهر بشه و برم شيراز ، روزهاي بسيار كسالت باري رو ميگذرونم و حوصلم خيلي سر ميره ، كاش حداقل ميتونستم يه كلاسي برم اما نميشه ، يا اينكه ميتونستم يه كار مناسب براي خودم پيدا كنم اما نميتونم ، دختر خجالتي هستم و روابط عموميم اصلا خوب نيست ، هيچوقت با غريبه ايي حرف نزدم توي دانشگاه هم زياد با كسي برخورد ندارم به جز با دو سه نَفَر از دخترا،   اونوقت با اين اخلاق بدم  چطور ميتونم براي خودم كار پيدا كنم و موفق باشم. دليلش عدم اعتماد به نفس ، متاسفانه نه اعتماد به نفس دارم و نه عزت نفس ، ٢٤ سالم شد اما هنوز نتونستم اخلاق بدمو كنار بذارم.