صد و شش

سلام ، باز هم ماجراي هميشگي، سعيد دوباره بهم زنگ زد و گفت ذره ايي نتونستم فراموشت كنم آيدا من تورو با تمام وجودم ميخوام براي هميشه ، خيلي خوشحال شدم ايندفه مطمئن بودم كه حرفاش از ته قلبش بود و منو واقعا دوست داره، ولي با اين وجود بهش گفتم رابطه ي منو تو براي هميشه تمام شده و منو تو به هيچ عنوان نميتونيم باهم باشيم كلي بحث كرديم اما اون در آخر بهم گفت من نمي خوام تو رو از دست بدم و تو مال من هستي . از شنيدم اين حرفا خيلي خوشحال شدم و قند توي دلم آب شد  چون اون تنها پسري هست كه تو زندگيم براي داشتن من داره پافشاري ميكنه ، هيچكس منو اينطور نخواسته در واقع بايد بگم تا الان هيشكي منو نخواسته فقط سعيد بوده و بس . كاش سعيد شرايطش مناسب بود و وضع ماليش خوب بود وگرنه كي بهتر از كسي كه اينقدر دوست داشته باشه و اينقدر غرورش رو بخاطرت زير پا بذاره ، سعيد راست ميگه بهم گفت آيدا من اگه تورو نميخواستم همون بار اول كه گفتي برو ميرفتم و ديگه اينقدر اصرار به داشتنت نميكردم ، اما سعيد شرايطش براي ازدواج خوب نيست خودش ميگه حداقل يك سال طول ميكشه كه بتونم كارمو درست كنم ،بخوام رك بهتون بگم چيزي كه من هميشه تو ذهنم از همسر آيندم داشتم با سعيد كلي فرق داره سعيد نه قيافه داره و نه پول من اگه روزي باهاش ازدواج كنم مطمئنن همه مسخرم ميكنن ، به نظر من آدم بايد با كسي ازدواج كنه كه اعتماد به نفسش بالاتر بره نه بدتر بشه ، ولي با اين وجود سعيد خيلي قلب مهربوني داره و در كل پسر آروميه همون ويژگيه اخلاقي داره كه من دوست دارم ، نميدونم چطور ميشه من پا روي احساسم گذاشتم و ميخوام منطقي فكر كنم ، سعيد رو قبول نكردم اما مطمئنم هيچكس ديگه ايي  هم پيدا نميشه كه منو اينقدر دوست داشته باشه هيچكس! 

صد و پنج

سلام ، اين چند روز رو با خودم فكر كردم ديدم اگه بخوام اينجوري به زندگيم ادامه بدم از غصه چيزي ازم باقي نميمونه و نبايد اينقدر دختر ضعيفي باشم، بايد خودمو دوست داشته باشم، از خودم خوشم بياد، من اين چند سال هيچ از خودم خوشم نميومد و حالم از خودم بهم ميخورد بايد اعتماد به نفسم رو بالا ببرم مثل بقيه دخترهايي كه اطرافم هستن. من يه عادتي كه دارم اينه كه هميشه بهترين چيزهارو براي ديگران تصور ميكنم و براي خودم بدترين چيزها، مثلا روزاي اول دانشگاه پيش خودم فكر ميكردم دوستم مرضيه بس كه خوشگله حتما تو دانشگاه يكي از بچه ها ازش خواستگاري ميكنه من اين فكرو كردم و ديروز دقيقا يكي از پسرها بهم پي ام داد و گفت جسارتا مرضيه مجرد هست يا متأهل و نيتشون خيره ، اين اتفاق كه افتاد پيش خودم فكر كردم چرا من هميشه براي خودم چيزاي بد ميخوام ، درسته كه گذشته ي غمگيني دارم اما از اين به بعد رو بايد خوب زندگي كنم بايد خوش بين باشم .