نود و چهار
سلام ، تقريبا يك ماه ميشه كه ديگه نماز نميخونم ، وقتي غمگين ميشم و ناراحتم نميتونم نماز بخونم ولي برعكس وقتي خوشحالم و خندون بيشتر شور و شوق اين چيزهارو دارم، الان دو روزه كه احساس ميكنم ميتونم دوباره نماز بخونم و كمي هم وجدانم ناراحته اما يه مشكلي هست ، من قبل از عيد رفتم ناخن كاشتم و حالا حالاها هم ناخنمو در نميارم، يعني خدا با ناخن مصنوعي و لاك نمازمو قبول ميكنه؟؟؟؟
گفته بودم كه يكبار رفتم تو يه آژانس هواپيمايي واسه كار ولي مدير اونجا دكم كرد ، حالا مديره دوباره اومده به بابام گفته كه به دخترت بگو بياد سركار نميدونم برم يا نه ، اگه برم كلاس خياطي ديگه نميتونم برم چون كارش دو شيفته .
يه چيزه ديگه، شب سيزده بدر با تمام فاميلا تو باغ جمع شده بوديم كه آخر شب پيمان هم تصميم ميگيره با نامزدش بيان اونجا همه خوشحال بودن و ميگفتن عروس خانوم ميخواد بياد منم در ظاهر خوشحال بودم اما دلم غمگين بود ، وقتي اومدن من رفتم تو اتاق كه منو نبينه اما وقتي كه ميخواستم با دختر داييم از باغ بيايم بيرون همديگه رو ديديم. پيمان خيلي پسره بديه خيلي.
+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۴ ساعت 5:5 توسط آیدا
|
در این وبلاگ سرگذشتم را به جا میگذارم.