سلام، يه چيزه خيلي مهم راجب پست قبليم ميخوام بگم كه خيلي جالبه، 4 سال  پيش يه پسر تو فيس بوك بهم پيام داد و گفت من تورو ميشناسم وقتي خيلي كوچولو بودي تورو ديدم من هرچي فكرش كردم چيزي از اون يادم نميومد حتي اسم و فاميلش هم برام آشنا نبود وقتي ازش پرسيدم خودشو بيشتر معرفي كنه يه خاطره از خودش برام تعريف كرد كه منم توش بودم.  خاطرش اين بود كه تو مراسم درگذشت يكي از فاميلا اون عاشق يه دختر ميشه ، عاشق به تمام معنا ، با اينكه ١٣ سالش بيشتر نبوده اما اين عشق تا سالها با اون بوده و اينكه به غير از اون دختر هيچوقت به دختر ديگه ايي فكر نكرده نميدونم چطور ميشه كه اين دوتا بهم نميرسن چون وقتي ازش پرسيدم بهم نگفت ، فقط بهم گفت با اين كه ١٥ سال از اون روزها ميگذره من هنوز دوستش دارم و هنوز دختري به زيبايي اون نديدم ، وقتي ازش پرسيدم پس من كجاي اين خاطره بودم ، گفت تو بهانه ي ديدن ما بودي .  من اون موقع ٣ ، ٤ سالم بيشتر نبود و اون دختر به بهانه ي بازي كردن با من پيش اون پسر ميرفته يعني وقتي داشتن لاو ميتركوندن منم اون وسط پيششون بودم. خب حالا اين پسر همون خواستگار من بوده كه تو پست قبلي بهتون گفتم اسمش محمد، وقتي عكسشو بهم نشون دادن و گفتن محمد قراره بياد تورو ببينه تمام موهاي تنم سيخ شد و تازه فهميدم اون پسري كه تو فيس بوك اون پيام رو بهم داد الان  يجورايي ازم خواستگاري كرده، خيلي جالبه.

شب ها قبل از خواب خود به خود به اين موضوع فكر ميكنم ، احساس خوبي ندارم حتي اگه محمد رسما ازم خواستگاري كنه من جواب مثبت نميدم چون نميتونم اون موضوع رو فراموش كنم ، براي من خيلي سخته بخوام با كسي باشم كه دختر ديگه ايي رو دوست داشته  و هنوز اونو توي قلبش داره، اينو خود محمد ٤ سال پيش بهم گفت .