پنجاه و دو

من هر چی بزرگتر میشم حسودتر و بدجنس تر میشم فکر کنم ۳ روز پیش بود که واسه خودم نشسته بودم یه گوشه که یدفعه دوستم بهم مسیج زد و گفت: آیدا رتبم شده ۶ هزار و خیلی خوشحالم، همون موقع دلم می خواست از حسادت منفجر بشم پارسال من ۸۰۰ تومن فقط پول کلاس کنکور دادم رتبم شد ۹ هزار اونوقت این نیم وجبی بدون کلاس کنکور شده ۶ هزار. آخه چرا من اینقدر خنگ و حسود هستم تازه اون یکی دوستم هم شده ۳ هزار!

 

واقعا برای خودم متاسفم باید اخلاقمو عوض کنم البته الان واقعا خوشحالم که دوستام رتبشون خوب شده اما باید همون حسادت اولیه هم از بین ببرم.

پ ن: من می دونستم فامیلای بابام بیشعورن اما امروز فهمیدم از بیشعور هم بیشعورترن!

پ ن: ۲ روز هست که روزه نگرفتم آخه معده درد گرفتم از فردا دوباره روزه هامو میگیرم!

پ ن: یه دوست خوب ازم پرسیده که آیدان خوبه؟ باید بگم که مشک آن است که خودببوید نه آن که عطار گوید. گول تبلیغات رو نخورید!

پنجاه و یک

تو این تابستون از صبح می خوابم تا عصر از عصر واسه خودم پرسه میزنم تا فردا صبح، تو این مدت بیداری ام یا آهنگ گوش میدم یا با پسرک ها سروکله میزنم. این برنامه ی روزانه ی یک جوون ایرانیه!

 

دوست پایم رفته ولاتشون و انجام هر کاری واسم سلب شده اون یکی دوستم هم خودتو جر بدی کار خیلی خلافش اینه که پاشه باهات بیاد سینما! این مثبت بازی هاش دهن آدمو سلف سرویس میکنه مخصوصا دهن منو!

در کل من ۲تا دوست بیشتر ندارم البته ۲تا نه ۳ تا اون سومی مکمل دومیه هر جا که دومی باشه سومی هم هست در غیر این صورت نیست!

خلاصه تفریح من شده دیدن شبکه ی آ دی اسپرت یا اگه بخوام خیلی به خودم حال بدم برم لب دریا این روزها هم هوا اینقدر گرمه که میخوای ذوب بشی! یه بار وقتی از پیاده روی برمیگشتم به خاطر گرمای زیاد ترجیح دادم تاکسی بگیرم یکمی بعد راننده ی تاکسی ازم پرسید : ببخشید خانم شما خیلی پیاده روی کردید گفنم بله چطور مگه؟ گفت اخه حرارت بدنتون تا جلو داره میاد...!

پ ن: امروز دقیقا یک ماهه که نیستی! دیدارمون تا قیامت!

پ ن: بازم حرف سفر شد ، البته اینبار از طرف ارمنستان خودشون میبرن و میدوزن!

پنجاه

پریشب با دخترک ها تا ۴ صبح نشستیم و هرهر کرکر راه انداختیم و به بدبختی خودمون می خندیدیم که مردم از مراسم عروسی و جشن تولد  با هم حرف میزنن ولی تو طایفه ی ما همش حرف اینه که چهلم  کی بگیریم، کی بهت گفت فلانی مرده و از این چیزها.

از این به بعد خدایی نکرده اگه سوالی در این مورد داشتید می تونید روی ما حساب کنید ما از پیشکسوتان این عرصه به حساب میایم!

و باز هم پریشب با همون دخترک ها که بالا یه بار گفتم تصمیم گرفتیم بزنیم تو کارش حالا تو کار چی فعلا نمیگم درست نیست!

هی خواهر خلاصه اینو بگم که دلم خون شد این پست رو گذاشتم برم یه نگاهی به این کتاب آشپزی بندازم انشاالله که شما تو وبلاگتون همیشه ی همیشه از خوشی ها بنویسین!