پنجاه و پنج

نمی خوام تو اینجا خاله زنک بازی در بیارم و همش پشت سر دوستام حرف بزنم اما تا حدودی مجبورم چون باز هم مریم ،دلمو شکستی

اون جز سینما با من جای دیگه ای نمیاد حالا چرا؟ نمیدونم. میرم دمه خونشون منتظر میشم تا بیاد پایین و با هم بریم سینما فیلم زندگی با چشمان بسته رو نگاه کنیم. تا منو میبینه میگه تو واقعا عمل کردی؟ وجدانن چیکار کرده  با تو تغییری نکردی که! منم بهش میگم آخه هنوز ورم داره.

یخورده  قدم میزنیم یه نگاه بهش میکنم و بهش میگم نگاه موهای رنگ کردشو اون: کور شه چشمی که نتونه ببینه. بگذریم  بیخیال اصلا فراموشش کنیم.

امروز به مرکز خرید رفتم اما هر چی میخواستم گیرم نیومد روز خوبی بود خیلی وقت بود اون طرف ها آفتابی نمیشدم. صبح هم رفتم تست اول رانندگی دادم و با خواهش التماس و تهدید قبولم کردن رفتم گفتم شریفی وای به حالت اگه قبولم نکنی که خدا رو شکر تو این مرحله قبول شدم پس فردا هم امتحان شهری دارم با افسر

پ ن: دیگه باید  کم کم  چمدونم رو ببندم. اه... بازم دانشگاه.

پ ن: من این بیداری اسلامی رو به همه ی بروبچه های بلاگفا تبریک میگم.

پ ن: استقلال...

پنجاه و چهار

مریم یکی از دوستای خوب منه که از کلاس دوم دبیرستان باهاش دوست شدم.دختر خوب و با شخصیتیه  اما از لحاظ مالی پایین تر از ما هستند.من خیلی دوسش دارم چون وقتی پیشش هستم خیلی بهم خوش میگذره اما یه خصوصیت بدی که داره اینه که بعضی وقت ها عصبی میشه و به صورت ناخواسته حرف های تندی به آدم میزنه که یکبار قلب منو شکوند :(

 

از وقتی که من دانشگاه قبول شدم و رفتم شیراز کمی بینمون فاصله افتاد و کمتر همدیگه رو میدیدیم اما من تصمیم گرفتم تو این تابستون جبران کنم و اونقدر همدیگه رو ببینیم که حالمون بهم بخوره اما از شانس من مریم این تابستون روی دنده ی خرکیش افتاد و اونقدر بهم کم محلی کرد که اشکمو دراورد و دوباره قلبم شکست :( نمیدونم چرا اینطوری میشه شاید مشکل  خونوادگی داره اما من دوستشم و باید یکم معرفت به خرج بده نمیتونم باهاش قهر کنم تحمل دوریش رو ندارم!

نامه ای برای مریم:

مریم خیلی بی معنی شدی اخلاق گندت رو اعصابمه میفهمی؟ تو هیچ حرمتی برای دوستیمون قائل نیستی تو یکی از بهترین دوستای من بودی اما نمیدونم بعضی وقت ها چه مرگت میشه؟ کاش به جای تو با یه دختر دیگه دوست میشدم تو دیوونه ای باید خودتو به یه روانپزشک معرفی کنی. دیوونه ی روانی!!! بیچاره اون پسری که شوهر تو بشه!!!

پنجاه و سه

کی میتونه حدس بزنه  من این مدت کجا بودم و چه بر سرم اومد؟ تا خودم اعتراف نکنم هیچکدومتون نمیفهمید!

یه بار دیگه من اومدم اما این دفعه با یه چهره ی جدید بله، من دماغمو عمل کردم، ۳ روز پیش یعنی سوم شهریور رفتم زیر تیغ ،الان هم حالم خوبه فقط اینکه صورتم خیلی ورم کرده و دماغم ۳ برابر دماغ قبلیمه و قیافم شده شبیه به مورچه خوار! هر کس به چهرم نگاه می کنه وحشت میکنه!

دوستای مهربونم واسم دعا کنید دماغم خوشگل بشه ۳ میلیون تومن دکتر بابت این عمل ازم کش رفت. شب ها  از درد دماغم خوابم نمیبره و کلی زجر میکشم تو دهنم تاول زده  و من تبدیل شدم به یک موجود عاجز و ناتوان که یه نفر باید ازش مراقبت کنه!

این ها همه باعث شد که من امسال فقط ۲۰ روز از ماه رمضون رو روزه بگیرم!

پ ن: دلم یکم برای دانشگاه تنگ شده فقط یکم!

پ ن: پرستارهای مهربون  بیمارستان اردیبهشت از اینکه کمکم کردین خیلی ممنونم!