صد
سلام، سعيد به معناي واقعي كلمه رفت ، رفت و ديگه بيخيال من شد ، من ازش خواستم كه بره ، نميتونستم اين وضعيتو تحمل كنم وقتي به رابطمون فكر ميكردم كه فقط من تو زندگيش حكم يه دوست دختر رو براش دارم و اصلا منو نميخواد قلبم ميشكست و برام تحمل ناپذير بود از اين ناراحت بودم كه دو تا دوست دختر قبليش رو واسه ازدواج ميخواست اما منو نه، ميگفت تو فقط دوستمي همين. منم گفتم اگه تا آخر عمرم از تنهايي بپوسم ديگه حاضر نيستم دوست دختر كسي باشم ، دوست دخترش باشم كه بعد از يه مدت عاشق دختر ديگه ايي بشه و بره با اون ازدواج كنه؟ هر چند كه اگه بدونم روزي قصد ازدواج با دختري رو داره از غصه دق ميكنم و ميميرم ، پيمان هم همين بلا رو سرم آورد هيچوقت يادم نميره و تا لحظه ي مرگ دردش همراهمه. نمیدونم چرا پسرهای فامیل منو فقط واسه چند روز دوستی میخوان، نمیدونم.خیلی این موضوع آزارم میده...
پ.ن : اگه یکبار دیگه بلاگفا پست هامو پاک کنه دیگه اینجا نمینویسم.
+ نوشته شده در دوشنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۴ ساعت 0:22 توسط آیدا
|
در این وبلاگ سرگذشتم را به جا میگذارم.