صد و دو
سلام، براي سعيد پيام دادم ازت متنفرم ، وقتي بهت فكر ميكنم حالم ازت بهم ميخوره ، اينجوري گفتم كه از زندگيم بره بيرون، اونم ساكت ننشست و تا تونست بهم توهين كرد ، بهم گفت ارزشت از دوست دختراي قبليم كمتره و تهديدم كرد كه حالمو ميگيره يه روز. هيچ حسي ندارم ديگه ، نميدونم بايد چه عكس العملي نشون بدم، فقط از حرف هاي بسيار زشتي كه بهم زد دلم شكست فكر نميكردم اينطوري بشه آخرش، امشب بهش پي ام دادم كه تو خيلي وقته كه ديگه منو دوست نداشتي فقط منتظر يك بهانه از طرف من بودي كه بگيري دستت كه نگي از طرف من اين رابطه تموم شد ، فقط بدون كه خيلي آدم بدي هستي ، هنوز جواب نداده، مطمئنم كم نمياره و جوابمو به تندي ميده ، براي خودم متاسفم كه اين مدت باهاش در ارتباط بودم فقط خودمو اين وسط كوچيك كردم همين، خيلي غمگينم. فقط سعيد بهم توهين نكرده بود كه اونم بدجور منو خورد كرد انگار نه انگار من فاميلش هستم ، طوري باهام برخورد كرد كه يه دختر هرزه هستم همش بخاطر اينكه بهش گفتم حالم ازت بهم ميخوره. چي بگم ، اينم سرنوشت منه، هميشه اينجوري باهام برخورد ميشه،خيلي حس بدي دارم ، حس بي ارزش بودن، يعني چه نقشه ايي برام كشيده و چه بلايي سرم ميخواد بياره، خدا خودش كمكم كنه.
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم دی ۱۳۹۴ ساعت 23:23 توسط آیدا
|
در این وبلاگ سرگذشتم را به جا میگذارم.