از مامانم پرسیدم از اینکه با بابا ازدواج کرده پشیمون نیست اونم گفت نچ،گفتم آره جونه کلت به گه خوردن افتاده اونوقت واسه من داره تظاهر میکنه که از زندگیش راضیه، تازه مامانم تو انتخابش کلی هم دقت کرده بوده اون موقع که دخترا ۱۵ سالگی شوهر می کردن اون ۲۵ سالش بوده که ازدواج می کنه  کلا خونواده ی مامانم اینا هیچ کدومشون تو شوهر کردن شانس ندارن این اصلا یه چیز ارثیه تو خونوادشون ولی بر عکس خونواده ی بابام اینا. تازه یه اخلاق بد دیگه ای هم که دارن اینه که فکر میکنن خیلی خوشگلن. منه بدبخت هم فعلا که همه چیزم رو خونواده ی ننم اینا رفته که ۹۹٪ هم شوهر کردنم رو همونا میره!

یکی از خاله هام بعد از کلی ناز کردن و یا به قول خودشون دقت کردن ۳۲سالگی ازدواج میکنه که اخرش هم طلاق میگیره اون یکیش هم ۳۵ سالگی بالاخره از خر شیطون پایین میاد و راضی میشه با یکی از همین خواستگاراش که هر کی می دیدش میگفت این عتیقه رو از کجا گیر اوردی ازدواج میکنه  دختر خالشون هم با یه عرق خور ازدواج میکنه اون یکی دختر خالشون هم با یه نفر که ۴ سال ار خودش کوچیک تر و آه در بساط هم نداره ازدواج میکنه ...

منم خودم تا حالا یه دونه خواستگار هم نداشتم( امان از دل زینب)  و به دوستم که تو فامیل کلی خاطر خواه داره حسودیم میشه من خودم قبول دارم که یه تختم کمه و خنگولم اما دیگه خر بی صاحاب نیستم!

پ.ن= من شاید از حالا تا ۲ هفته ی دیگه بنا به دلایلی مردم! با تشکر!!!