سلام ، ديروز علي بهم زنگ زد بعد از يك هفته كه رابطمون تمام شده بود ، خيلي ناراحت بود و توي صداش پر از غم بود ، بهم گفت كه چرا اونكارو باهام كرد و پشيمون بود ، ميگفت چند سال با يه دختر رابطه داشته و خيلي دوستش داشته اما اون دختر بهش خيانت كرده ، علي هم ولش ميكنه و ديگه ازش متنفر ميشه با وجود اينكه الان ٢ سال از اون ماجرا ميگذره ولي دختره هنوز بهش پيام ميده و خودشو به علي نشون ميده ، علي هم گفت واسه همين ازت خواستم بري چون ميترسيدم رابطمون با وجود اين دختره خراب بشه ، منم حرفاشو قبول كردم و دوباره رابطمون شروع شد ، البته اون تكليف رو از الان روشن كرد و گفت كه منو تو دوستيم و ازدواجي در كار نيست. ديگه برام مهم نبود و گفتم باشه ، ولي امشب به اين نتيجه رسيدم كه واسه دوستيمون مرز تعيين كنم ، مثلا هفته ايي يه بار بيشتر همو نبينيم و خيلي ابراز احساسات بهم نكنيم ، در اصل علي منو براي فراموش كردن اون دختر انتخاب كرده كه راحت تر بتونه كنار بياد ، منم ديگه احساساتمو كشتم و ذره ايي برام مهم نيست كه قراره روزي علي ولم كنه و بره.