صد و بيست و سه
سلام ، امشب فهميدم كه خدا هم با من نيست ، من اينجا هيچكسو ندارم و تنها دارم با غصه هام ميجنگم ، من امشب به ارزش ناچيزم پي بردم و فهميدم كه چه إنسان بي ارزشي هستم و از خدا طلب مرگ كردم . من به درد چي ميخورم؟ همش دارم از سوي ديگران طرد ميشم. ديگه طاقت و توان ندارم ، اي كاش خدا با من بود.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم شهریور ۱۳۹۵ ساعت 0:55 توسط آیدا
|
در این وبلاگ سرگذشتم را به جا میگذارم.