صد و چهل و چهار
سلام ، يه هفتس كه شيرازم و پيش امين خيلي خوش گذشته اين مدت هرروز خونشونم ، مامان باباي امين خيلي دوستم دارن و هرروز دعوتم ميكنن خونشون بعضي روزها هم با مامانش ميرم خريد ، مامانش خيلي خانم آروم و مهربونيه ، چون دختر ندارن منو مثل دختر خودشون ميدونن منم سعي ميكنم دختر خوبي باشم و احترامشون رو حفظ كنم ، اميدوارم هميشه همينطور باشه. امين يه داداش داره چند روز پيش با داداشش و دوست دخترش رفتيم تفريح خارج از شهر كه خيلي بهمون خوش گذشت ، از قبل قرار گذاشته بوديم كه من دوست دخترشو ببينم چون رابطشون جدي شده و قصد ازدواج دارن ، دختر خوب و مهربوني بود ولي برعكس من كه آروم و كم حرفم اون دختر خوش زبون و خوش تعريفي بود امين كه خيلي خوشش اومد ، مونده مامان باباش كه اونا هم دخترو ميپسندن يا نه ، قراره يجوري برنامه ريزي كنيم كه يه روز هم مامان باباي امين دخترو ببينن و اگه اونا هم خوششون اومد برن خواستگاري، خلاصه به همين زودي منم جاري دار شدم. نميدونم جاري داشتن خوبه يا نه؟
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۶ ساعت 19:5 توسط آیدا
|
در این وبلاگ سرگذشتم را به جا میگذارم.