و دختری که به زندگی می اندیشد...

یه چند روزیه که تو خونمون کار بنایی داریم، ۴ تا کارگر ترک انجامش میدن یکی از کارگرا همسن خودمه خیلی هم بامزس وقتی منو میبینه نیشش باز میشه فکر کنم عاشقم شده!  دلم میخواد برم بزنم پشت کمرش بگم چوریاااا؟  (چطوریا؟)  پسر پولداره اما تصمیم گرفته رو پای خودش وایسه گفتم احسنت به تو جوون!

منم که همچنان مثله خر که عرعر میکنه لج کردمو درس نمیخونم هفته ای ۱ ساعت که واسه کنکور میخوندم دیگه نمیخونم !

عید نزدیکه منم باید خیلی به خودم برسم اما چطوری؟ تصمیم گرفتم منو دوستم واسه عید بریم کچل کنیم اما بعد پشیمون شدیم  !

دیشب با بابام داشتم هم فوتبال نگاه میکردم هم ابروهامو برمیداشتم یه چند دیقه میرفتم تو اتاق ۴ تا نخ برمیداشتم تا یه موقعیت خطرناک پیش میومد میپریدم بیرون نگای فوتبال میکردم ! وقتی رو بابا متمرکز شدم ذهنشو خوندم که میگفت این چرا وقتی از تو اتاقش بیرون میاد ابروهاش نازک تر میشه !

فردا هم تولد مامانمه هم داداشم ! میخوام مثله آدمای باکلاسا همینجا به جفتشون تبریک بگم