تصمیم گرفتم که تا وقتی زندم و جفتک میندازم دیگه به هیچی دل نبندم این تصمیمو در تاریخ ۱۱/۲/۸۹  ساعت ۱۰:۱۲  شب گرفتم و پاشم وایسادم. تو شرایط خیلی بدی قرار دارم که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه هیچکس حاضر نیست بدون دریافت هیچ مزدی بهم کمک کنه دلم می خواد این تابستون بدی که قراره بیاد زود بیاد و بره تا من تکلیفمو لا اقل بتونم با خودم روشن کنم من الان مثله خری هستم که تو گل گیر کرده.

جایی که توش قرار دارم هیچکس محلم نمیزاره با این همه مشغله ی فکری که دارم سعی میکنم واسه کنکور بخونم   اما وجود این همه دختر زرنگ با سهمیه هایی که دارن منو نا امید کردن من حتی اندازه یه سر سوزن هم سهمیه ندارم اخه این انصافه...؟ 

احساس میکنم تمام وجودم یه لایه از غم گرفته که نمیزاره خوشحالی بهم نفوذ پیدا کنه بچه های خوب حاضرم سر یه پپسی شرط ببندم که شما ها هیچکدومتون نمیتونید منو درک کنید متاسفانه نمی تونم احساسمو با این نوشته ها بهتون ابلاغ کنم اگه می شد مطمئنم شب و روز به حالم گریه میکردید.

بهم الهام شده روز تولدم که تقریبا هم نزدیکه میمیرم!