بیست و پنچ
یکی بود یکه ای نبود
غیر از تنهایی هیچی نبود....
من توی تنهایی نقاشی می کشم
یا توی اتاقم می شینم و فکر می کنم....
چند تا چیز...
آدم وقتی تنهایی میره کنسرت دلش می خواد نامرئی بشه تا هیچکس نبینتش! من هم همین احساسو داشتم توی کنسرت خواجه امیری!
اگه قرار باشه مامانم بین من و خواهرم یه نفرو انتخاب کنه اون یکی خواهرمه من به خاطر این موضوع دارم غصه می خورم!
تازه یه کافی نت دنج واسه آپ کردن پیدا کرده بودم که زد و صاحبش تو زرد از آب دراومد دیگه اصلا اونجا نمی رم الان توی کافی نت دیگه هستم و احساس امنیت کامل هم دارم!
+ نوشته شده در یکشنبه سوم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 20:8 توسط آیدا
|
در این وبلاگ سرگذشتم را به جا میگذارم.