شصت و شش
نمیدونم چرا وقتی میام خونمون دلم بیش از پیش میگیره و از اینکه اومدم بیش از صد بار خودمو سرزنش میکنم نمیدونم چطوری برم سر اصل مطلب دلم میخواد راجع به پسرهایی حرف بزنم که بهم پیشنهاد دوستی دادن.
پسر هایی که دخترا تو دانشگاه مسخرشون میکنن پسرهایی که حرف زدن باهاشون فقط آبروی خودت رو میبری پسرهایی که خیلی ضایع هستن. تو این ترم جدید 2 تاشون اومدن سراغ من. من دختری هستم با روحیه ی خیلی پایین دختری که ایده ال هاش مثله بقیه دخترای معمولیه اما گویا روی پیشونیه من نوشته شده " تو هیچوقت دختر مورد علاقه ی یک پسر ایده ال نیستی و نخواهی بود" . وقتی برای یکی از دوستام تعریف کردم بهم گفت آدما خودشون تعیین میکنن که چه کسی جرات کنه باهاشون ارتباط برقرار کنه. این حرف دوستم روحیه ی منو دو برابر تضعیف تر کرد من وقتی خودمو از بیرون نگاه میکنم خیلی هم دختر بدی به نظر نمیام درسته که روابط اجتماعیم خیلی پایینه اما... واقعا نمیدونم چطور خودمو دلداری بدم و با این وضع کنار بیام.
من همیشه خودمو با هم اتاقی هام مقایسه میکنم و بین اونا من از همه ساده تر هستم و تو این 5 ترم بهم ثابت شده که زیبایی ظاهر خیلی تاثیر گذارتر از زیبایی باطنه. مثلا دوستم بهار که چهره ی بسیار زیبایی داره با وجود اینکه همه میدونن اون یک دوست پسر دزده باز هم همه ترجیح میدن هر جا که میرن بیرون اونو با خودشون ببرن چون کلاسشون بالا میره .
من هیچ شکایتی نسبت به قیافه و چهرم ندارم چیزی که منو عذاب میده اینه که با وجود اینکه سعی میکنم دختر سنگین رنگینی باشم باز هم با چنین پسرهای بدی مواجه میشم وگرنه منم بلدم سر خیابون وایسم و سوار x3 بشم و بگم دوست پسرم خوشتیپ و پولداره اما این ایده ال من نیست!!!
در این وبلاگ سرگذشتم را به جا میگذارم.