بیست و هفت

کامپیوتری داشتم که فقط میشد باهاش فیلم نگاه کنیم اما حالا همین یه چیزو ازم دریغ کرد!

 

کارم به جایی رسیده که باید التماس یه موجود بی جان هم بکنم...

ماه رمضون انجام هر کاری رو واسم سلب کرده همش توی خونه چپیدم و با این هوای گرم نمی تونم بیرون هم بیام ( منظورم از هوای گرم هوای گرم جنوب هست نه هوای گرم شهرای دیگه که تا ۳۰درجه میرسه تعطیل میکنند ما توی زمستون هوامون ۳۰درجه میشه)

بعضی وقتا اونقدر گرسنم میشه که انگار یه نفر با مته معدم رو سوراخ می کنه اما همون لحظه یاد بچه های آفریقایی می افتم که همیشه گرسنه هستن!  کاش میتونستم کمکشون کنم!

خدایا از آسمون براشون غذای بهشتی بفرست!

بیست و شش

من بین این اپ و اپ قبلی به سیاحت و گشت و گذار مشغول بودم  رفتم همدان! حتما یه بار برین خیلی باحاله!

 

توی همدان بودم که داداشم زنگ زد on the phone - New! که مجاز شدم اونم با رتبه ی ۹هزار با توجه به عقل ناقصی که دارم این یعنی فاجعه... من حتی از خیلی ها که واقعا زرنگ بودن رتبم بهتر شد!

من بدترین کامپیوتر توی جهان رو دارم واسه همینم دیر به دیر اپ می کنم!

بیست و پنچ

یکی بود یکه ای نبود

 

                           غیر از تنهایی هیچی نبود....

 

من توی تنهایی نقاشی می کشم

یا توی اتاقم می شینم و فکر می کنم....

 

چند تا چیز...

آدم وقتی تنهایی میره کنسرت دلش می خواد نامرئی بشه تا هیچکس نبینتش! من هم همین احساسو داشتم توی کنسرت خواجه امیری!

اگه قرار باشه مامانم بین من و خواهرم یه نفرو انتخاب کنه اون یکی خواهرمه من به خاطر این موضوع دارم غصه می خورم!

تازه یه کافی نت دنج واسه آپ کردن پیدا کرده بودم که زد و صاحبش تو زرد از آب دراومد دیگه اصلا اونجا نمی رم الان توی کافی نت دیگه هستم و احساس امنیت کامل هم دارم!